پسرک رفته است نظام وظیفه.سخت ناراحت است شاید 19 ام اعزام شود.زنگ زد چه کار کنم.گفتم .مادر جان برو آزمایشهایت را بده .گفت :چی میشود.گفتم:چیزی نمیشود مادرم .هر جور بشود ،خوب است وخیر.11 تا 17 داریم میریم مشهد .نمیدانم چه میشود.هی همزاد پنداری میکنم .مادرک هنگامی که برادرم رفت سربازی چه کرد.سال56 آنهم کردستان .خیلی نمیدانم.خیلی یادم نمی آید.فقط یادم هست وقتی برگشت.یک اتاق برایش آماده کرد 4 تا دم طاقچه ای سبز برایش با دست گلدوزی کرد و یک تحت برایش آماده کرد . وقتی به مرخصی می آمد .هی میگفت :بخور ننه ،بخور ننه.و ما میگفتیم :یکی یه دونه و گل هندونه و برادرکم.عصبانی میشد و هی میگفت :نگو بخور ننه.
کلمات کلیدی: